ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

وبلاگی فرهنگی اجتماعی و بیشتر سیاسی

ای قلم سوزلرینده اثر یوخ

وبلاگی فرهنگی اجتماعی و بیشتر سیاسی

این وبلاگ معمولا و بیشتر مسائل و اتفاقات سیاسی استانی و کشوری و منطقه ای و بعضا جهانی را مورد بررسی قرار میدهد.
اعتقاد ندارم همه مطالبی که در این وبلاگ نوشته میشود مورد قبول همگان باشد.اما نکته ای که برایم مهم است این است که مطالب بدون هیچگونه کینه و کدورتی و به دور از هواهای نفسانی خودم نگاشته شده است.به نظریات و منطق مخاطبان احترام قائل هستم و تنها انتظارم این است که با انتقادات و پیشنهادات دوستان در فضای مجازی اینترنت هر روز بر بالندگی فکر و اعتقاداتم اعتلاء بخشم. همین

۶ مطلب با موضوع «خاطرات زندگی برای نسلهای آینده» ثبت شده است

دیروز:

دیروز در عملیات والفجر 8 که منجر به آزادی و تصرف شهر فاو گردید همراه سایر رزمندگان اسلام دست به هنرنمائی کرد و نتیجه اش شادی قلب کلمه محبوب قرن امام خمینی رضوان الله تعالی علیه گردید.

امروز:

امروز پس از مدت بیش از 8 ماه بیماری و تحمل بی سابقه ترین بیماری از بستر بیماری در بیمارستان امیرالمومنین تبریز به مقصد آرامستان تبریز ( وادی رحمت ) رحل اقامت گزید و امشب را تا صبح در آن آرامستان به آرامی خواهد گذراند تا ما بی وفایان او را تا منزل آخرت بدرقه کنیم.

فردا:

ناباورانه او را در کنار پدر مرحومش و نیز در کنار مزار برادر شهیدش شهید والامقام اسلام محمدرضا قبائی حکم آباد به خاک خواهیم سپرد و با اندوهی وصف ناپذیر به سراغ زندگی ناپایدار خود باز خواهیم گشت.

و این دیروز و امروز و فرداها برای همیشه تاریخ همچنان ادامه خواهد یافت.

نا باورانه برای خاکسپاری مرحوم مغفور کاظم قبائی حکم آباد ( برادر زن اینجانب ) لحظه شماری میکنیم.

عجب دنیای بی وفائی شده است!!

چرا لااقل امشب این قلم نمی شکند؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۶
دکتر علی قدسی






تقریبا 50 سال پیش کودکی بیش نبودم اما اینک گذر زمان تا اندازه ای پیرم کرده است . زندگی رفت به بازی به فراغت به نشاط - فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات - من نپرسیدم هیچ - که چسان میگذرد عمر گران.
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش میفهمم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۰۰:۲۱
دکتر علی قدسی
در ظرف 45 روز گذشته دو بار سفر معنوی مشهد مقدس و زیارت بارگاه نورانی مضجع شریف ثامن الحجج حضرت اباالحسن علی ابن موسی الرضا نصیبم شد.


بار اول در 19 آبان همین سال در یک دوره و کارگاه آموزشی وبلاگ نویسی که در مرکز فرهنگی فدک مشهد مقدس تشکیل شد حضور پیدا کردم و علاوه بر استفاده های معنوی آن سفر موفق شدم عنوان وبلاگ نویس برتر کشوری را بدست بیاورم. سفر واقعا مفید و با ارزشی بود.

در سفر دومی که با عنایات خاصه دوستان در ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی قم ترتیب یافته بود موفق شدم در حدفاصل روزهای 6 تا 11 دی سال جاری ( یعنی هفته گذشته ) در هفتمین نشست سراسری ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد حضور پیدا کردم.

در این سفر معنوی از محضر اساتید بزرگواری چون جناب استاد آقا و حضرت حجه الاسلامی والمسلمین حاج آقا طائب و حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا دعائی و دیگر بزرگواران بهره ها بردم و در زیر قبه مضجع شریف آقا امام رضا و در دارالحجه آن حضرت بارها با اشک چشمانم صورت غبار گرفته ام را شستشو دادم.

در هنگام عزیمت به مشهد مقدس ( همین سفر اخیر) با وساطت جناب آقای طاهر رسمی عتیق که مسئولیت امور زیربنائی و ابنیه راه آهن آذربایجان بعهده ایشان است از نظر امکانات رفاهی قطار (رعد) اصلا رضایتی نداشتم .نه از بابت سیستم گرمایش نه از بابت سیستم خدمات رفاهی و پذیرائی و نه هیچ چیز دیگر.اما همسفری با یکی از مسلمانان شیعه کشور آذربایجان ( بعنوان اولین کشور شیعه جهان) که بهمراه دو تن از فرزندانش برای مراجعه به پزشک به ایران سفر کرده و از فرصت بدست آمده جهت زیارت مشهد مقدس عازم بود برایم خاطره ای جالب بود.

او ( بدلیل مسائل امنیتی از ذکر نام ایشان پرهیز میکنم ) بر خلاف خیلی از ایرانیهائی که بعضا عنوان مسلمانی و اصلاح طلبی و حتی روشنفکری را یدک میکشند خیلی راحت میگفت که جمهوری اسلامی ایران  قدرت مسلمانان را در دنیای اسلام افزایش داد و بر عزت و وقار آنان افزود. او میگفت در یکی از شهرهای اطراف باکو دارای دو باب سوپر مارکت بوده و در آن مغازه ها از فروش مشروبات الکلی خودداری میکند و در آخر سال مالی خودش دفتر حساب و کتاب سایرین را که اقدام به پرداخت نسیه هایشان نمیکنند محو کرده و از بین میبرد.

جالب اینکه در مقابل سوال و یا اعتراض من که چرا در قبال بدهکاران اقدام به شکایت نمیکند ؟ با حالتی عصبی گفت : من شکایت بدهکاران مسلمان را به یهودیها ببرم؟ ( خیلی برایم جالب بود) یا در قبال اینکه آیا وقتی ما فارسی صحبت میکنیم شما متوجه گفته های ما میشوید ؟ با لحنی کاملا حق به جانب بمن گفت : ما خودمان زبان داریم.

در مقابل این سوال که چرا در این سفر فرزندانت را به ایران آورده ای اما از حضور همسرت ممانعت کرده ای؟ با افتخار گفت: تو نماز نمیخواند. به او گفته ام اگر نماز بخواند او را هم به مشهد مقدس و هم به کربلای معلا خواهم برد.

از عملکرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قبال مسائل آذربایجان و ارمنستان بویژه در مسدله قره باغ شکایت میکرد. البته من در بعضی موارد با مواضع ایشان موافق نبودم اما کاملا متوجه بودم که تبلیغات رسانه ای دشمنان دین و قرآن در اعمال و رفتار او بعضا تاثیرات منفی بجای گذاشته است.

میگفت شما قدر این نظام اسلامی را نمیدانید و برای درک واقعیت نظام اسلامی ایران باید از ایران خارج شوید و بعد از شناخت هویت واقعی آن به ایران برگردید.

سوال: آیا ما و بعبارتی صحیح تر همه مردم این شکور ( یعنی ایران ) اینگونه فکر میکنند؟ شما چی ؟

در برگشت از سفر مشهد مقدس با دوست بسیار عزیزی از شهر مشهد آشنا شدم که انشاء الله با ادامه دوستی و رفاقتمان این دوستی عمیق تر و معنوی تر خواهد بود.

ایشان جناب آقای علیرضا کاظمی که برای یک کار علمی به استان اردبیل عازم بودند.

در این مدت کم مصاحبت با ایشان دریافتم که برای انتخاب یک دوست و رفیق ارزش رفاقت و دوستی را داشته و میتوان به مصاحبت ایشان افتخار کرد.

اینها را نوشتم تا بگویم کم نیستند افراد و جوانهائی که در این پهنه گیتی به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران وفادارند هرچند هستند افراد و جوانانی که دائما به بلغور کردن سموم منتشره از صدای آمریکا و بی بی سی و ... مشغولند.

علی قدسی شهر قهرمان پرور تبریز

عزت زیاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۲۳:۰۱
دکتر علی قدسی
داشتم شام میخوردم ماهی پلو - ماهی آزاد - راستش نماز هم نخوانده بودم معمولا نماز را بعد از غذا و شام میخوانم.اینهم برایم بد عادتی شده است.البته این عادت در پیش دوستان و بزرگان هم ترک نمیشود.خیلی عادت به ریاکاری ندارم هرچند خیلی دوست دارم که از کارهای من تجلیل و قدردانی شود اما بدنبال ریا کاری نیستم.تلویزیون _البته نمیدانم کدام شبکه چون برایم اصلا مهم نیست چون بیشتر اوقات تلویزیون بی بی سی و صدای آمریکا را بعنوان یک رسانه خبری انتخاب میکنم - سریال شاید این ماجرا برای شما هم اتفاق بیافتد . شاید . شاید کلمه شک و تردید است . اما آنچه در دل من میگذرد و آنچه از اتفاق افتادن آن دلم لرزیده و میلرزد اتفاقی است که حتما خواهد افتاد . حتما و حتما . میپرسید چه اتفاقی . عرض میکنم.
به گذشته های خیلی دور زندگی خودم برمیگردم.
سال 52 درست 5 سال قبل از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ملت ایران.
مسجد کوچک قره تاجی خیابان استاد محمدتقی جعفری تبریز - الان از آن مسجد خبری نیست و بجای آن درمانگاه و داروخانه درست شده است.
حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج میرزارحیم قائم آذر در صدر مسجد نشسته و به توضیح حدیث منزلت حضرت رسول (ص) مشغول است.
یا علی انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.
یا علی مثل تو نسبت بمن مثل مثل هارون است به موسی با این تفاوت که بعد از من پیامبر دیگری نخواهد آمد.
الان ایشان دو سه سالی است دار فانی را وداع کرده است.
در کنار ایشان استاد معارف و قرآن جناب استاد حسینچی نشسته و به قرائت و تلاوت معصومانه بچه ها گوش میدهد:
اذا الشمس کورت کورت و اذا البحار .....
.... بای ذنب قتلت....
ایشان هم دو سه سالی است به رحمت ایزدی پیوسته است .
احد زارع فرید (شهید )- ایوب رنجبر رایگان(شهید) - صمد فرشی عبد (همین 40 روز پیش به دیار باقی شتافت )- حاج علی اصغر سلیمانی ( خیلی وقت پیش دار فانی را وداع کرده است.محمد و جلیل و جواد زارع فرید (نفر اول و دوم سالها قبل با اجل طبیعی دار فانی را وداع کرده و نفر سوم در کوران جنگ تحمیلی توسط منافقین از خدا بی خبر به درجه رفیع شفاعت نائل شده است.
حتی یادم میآید که مرحوم اکبر - در شب ماه مبارک رمضان آنهم در آستانه شبهای قدر مست کرده و در اثنای سخنرانی قائم آذر بعد از نماز مغرب و عشاء در مقابل مسجد معرکه راه انداخته و به زمین و زمان ( بیش از این به دلائلی توضیح نمیدهم ) فحش و بد وبیراه بار میکرد و ما هم در مسجد به سفارش روحانی مسجد در مسجد باقی ماندیم تا آبها از آسیاب بیافتد اما غافل از اینکه در همان شب پدرم مزه امر بمعروف و نهی از منکر را از قمه مرحوم اکبر چشید و مزدش را هم که 31 روز زندانی شدن بود از نظام فخیمه شاهنشاهی دریافت نمود.( پدرم هم به رحمت ایزدی پیوسته است).
خیلی هوائی شده ام. قلم را یارای نوشتن نیست و در هنگام نوشتن هم پرت و پلا مینویسد.
ظاهرا همه مرده اند و من تنها و تنهاترین مانده ام.
همه مرده اند.همه.
عده ای به اجل طبیعی . عده ای دیگر شربت شهادت نوشیده اند. و عده ای هم قبل از مردنشان مرده اند. عده ای را برای مردن آماده میکنند (شک کردم که بنویسم عده ای هم برای مردن لحظه شماری میکنند که واقعا عملکرد خیلی ها این را نشان نمیدهد).
و اینک من مانده ام تنهای تنها.
شاید قبول نکنید تنهای تنها.
چند سالی است که وصیت نامه ام به روز نشده است.
اما نمیدانم چرا امشب هوائی شده ام.
همین یکی دو روز پیش جمله ای که از ذهنم خطورمیکرد همین یک جمله بود:
ای کاش آدمی ثروتمند زندگی کند نه اینکه ثروتمند بمیرد.
و من مانده ام که نه ثروتی دارم که با آن زندگی کنم و نه ثروتی دارم که با آن بمیرم.
اصلا اینها چه چیزهائی است که بر زبان من جاری است.
یاد آن شهیدی می افتم که در خاک نرم کوشک یا فکه ( چون هر دو منطقه رملی بودند ) به خاک افتاد و بعد سالیان زیاد که استخوانهای گرانقدرش را از میان رملها و ماسه ها بیرون کشیدند یاداشت کوچکی از میان لباسهای خونینش کشف شد که نگاشته بود:
اکنون روز پنجم است که در محاصره هستیم ( شرمنده که زبان الکن من را یارای توضیح دادن کلمه محاصره نیست)آب مان تمام شده است آب را جیره بندی کرده ایم همه تشنه هستند جز شهیدان که در انتهای کانال خوابیده اند.
متوجه هستید - همه تشنه هستند جز شهیدان که در انتهای کانال خوابیده اند.
بگذار حرامیان پست فطرت تاریخ در خصوص انقلاب فخیمه حضرت امام رضوان الله تعالی علیه هرچه میخواهند بگویند.
بگذار حرام خوران عالم خون به دل مقام معظم رهبری سلمه الله تعالی علیه بکنند که یک تنه در مقابل همه غرب - شرق که در زباله دان تاریخ آرمیده است - و استکبار جهانی ایستاده است.بگذار غرب زده ها و غرب پرستان برای شادی و خوشامد اسرائیلیها شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران سر دهند .
بگذار هرچه میخواهند بگویند و هر آرزو و خوابی در مورد ایران اسلامی و جهان اسلام دارند داشته باشند اما یقین میدانیم خدا با ماست .خدای کریم و منان در جنگهای 33 روزه لبنان و 22 روزه و 8 روزه حماس بر علیه اسرائیل نشان داد که با ماست.
سالها پیش شاید این آیه را با شک و تردید مینگریستیم که الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه . اما اینک با گوشت و پوستمان لمس میکنیم که پرچم اسلامی که با ید با کفایت حضرت روح الله در این کشور اسلامی بلند شد عنقریبا با دستان نازنین مقام عظمای ولایت به محضر حضرت ولیعصر عج الله تعالی فرجه الشریف تقدیم خواهد شد ولو کره المشرکون و لو کره الکافرون .انشاءالله .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۱ ، ۲۳:۵۵
دکتر علی قدسی

سال اول ابتدائی را با آقای نگهداری بخوبی گذراندم. سال دوم به دبستان جمشیدآباد منتقل شدم چند ماهی نگذشت که به دبستان بهار در همان خیابان جمشیدآباد منتقل شدم(البته این نقل مکان کردنها نه تقصیر من بود و نه تقصیر هیچ کس دیگه فقط گناهمان این بود که مستاجر بودیم.یادم میاد در سال 1346 شبی که مبلغ 500 تومان پول داشتیم دزد به خانه مان زد همه مان بیدار بودیم دزد همه خانه را گشت حتی جائی که پولها را معمولا آنجا میگذاشتیم نیگاه کرد ولی آنها را پیدا نکرد( فکر نکنید که اطلاعات را همسایه دیوار به دیوارمان به آقا دزده یا آقا دزدها داده بود نه! شم اطلاعاتی دزدها باعث شده بود که مستقیما سروقت پولها بروند و از شانس خوب ما آنها را نتوانسته بودن پیدا کنند) این بود که چون محل برای ما ناامن شده بود خواسته بودیم به محل امنی انتقال پیدا کنیم ( البته خواهم گفت که محل امن جدید دارای چه ویژگیهائی بود)خلاصه با هر مشکلاتی که داشتیم مبلغ 1100 تومان جمع وجور کردیم و خونه کوچکی در خیابان جمشیدآباد خریداری کردیم(البته شاید اونهائی که مثل ما ندید بدید باشند بگویند چطوری در عرض دو ماه 500 تومان را به 1100 تومان رساندید.یادش بخیر خدا ارواح همه شما را غریق رحمت کند پدر مرحومم سالها در روستای زنگی از توابع شبستر نوکری ارباب اونجا رو کرده بود و ما با هر جان کندنی توانسته بودیم 600 تومان بعنوان صدقه سر ارباب تحویل بگیریم 600 تومان در ازای 20 سال نوکری پدرم!بماند)وقتی به این خانه جدید منتقل شدیم گویا از دنیای آزادی به دنیای زجر و شکنجه و مصیبت منتقل شده ایم وقتی الان به اون روزها فکر میکنم موهای بدنم سیخ سیخ میشوند.اینها دردهای زندگی من نیستند اینها دردهای زندگی مردم محرومی هستند که در اون سالها با این وضعیت زندگی میکردند.تازه انقلاب سفید یا بعبارتی انقلاب شاه و ملت سرگرفته بود و رعیتها از دست اربابهای کوچک رهائی یافته بودند و به مزدوری اربابان بزرگ یا صنعتی درآمده بودند رعیت روستائی شده بود رعیت شهری.زیاد هم فرق نکرده بود.پدرم برایم تعریف میکرد که 5 و 6 سالی بعنوان کارگر در رضائیه (بهتر است بگویم ارومیه) کار کرده بود.وقتی از ایالت یا مرکز ارومیه صحبت میکردم میگفت همه اونجاها را میشناسم (اینها اسامی محلهائی در ارومیه هستند) حتی یک روز از من خواست ایشان را به ارومیه ببرم که نشد.

در دبستان بهار مقطع دوم ابتدائی را میخواندم آبری (آقا بری اسم معلممان بود ) از سقف کلاس دو تا طناب آویزان کرده بود هرکسی تکلیف منزل را انجام نداده بود توسط معلم و شاگردان به طناب بسته میشد و بطور معکوس از سقف آویزان میشد.حالا تا کی ؟ تا وقتی که آبری (آقا بری ) دلش خنک شود . یک روز یادم هست آقا بری در کلاس درس از یعقوب رنجبر هم کلاسیمان خواست که از درخت تبریزی مقابل کلاسمان چوب برای تنبیه دانش آموزان بیاورد او هم نامردی نکرده بود کل درخت را از ریشه درآورده بود .همه مان خنده مان گرفت.اون روز به خیر و خوشی گذشت.اما از فردا روز از نو روزی از نو. آقا بری بود و ما و تنبیه روزانه مان. آنقدر به تنبیه شدن عادت کرده بودیم که بعضی وقتها خودمان به یاد آقا بری میانداختیم.

یه روز ( منظورم یک روز است) آقا بری به کلاس نیامده بود و یا تاخیر کرده بود.بچه ها که برای اولین بار طعم آزادی را میچشیدند شروع کرده بودن به تفریح و شادی . میزدند و میرقصیدند و آواز میخواندند:

پنجره دن داش گلیر آی بری باخ بری باخ (از پنجره سنگ میاد اینور و نیگاه کن)

ایشیخ گوزدن یاش گلیر آی بری باخ بری باخ ( از چشم روشن اشک میاد اینور و نیگاه کن)

بری باخ آی بری باخ بری باخ آی بری باخ بری باخ (اینور و نیگاه کن .......)

در عالم کودکانه خودمان بودیم که دیدیم چشمتان روز بد نبیند بری (آقا بری ) با نگاه تند و تیز و غضبناکش ار لای در داخل کلاس را نگاه میکند و با ناراحتی زمزمه میکند که :

بری باخ آی بری باخ (منظورش این بود که آقا بری نگاه کن ....)

داخل کلاس آمده و آنروز دمار از روزگارمان درآورد.

سال سوم را با آقای حسن نمکی آذری شروع کردیم ایشان معلم هم محلی مان بود و خیلی خاطره های خوبی با ایشان دارم.همیشه نمره هام بیست بود همیشه اولین و بهترین جایزه ها را خودم از ایشان میگرفتم همیشه از من تعریف میکرد.

الان که الانه هر وقت با ایشان صحبت میکنم ( خوشبختانه ایشان هم در قید حسات هستند) ریا نباشه بازهم ازم تعریف میکنه میگه تو بهترین دانش آموز من بودی و همیشه به تو افتخار میکنم.

اینها رو گفتم اما میخوام در پست بعدی مشکلات خودمان را از خونه 1100 تومنی مان تعریف کنم.

[ دوم مهر 1390 ] [ 8:57 ] [ علی قدسی ] [ آرشیو نظرات ]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۸:۱۸
دکتر علی قدسی

رنجنامه ای به جای زندگینامه (قسمت اول )

داشتم به بچگی هام فکر میکردم که به دلم خطور کرد خاطرات زندگی خودم را برای نسلهای بعد از خودم قلمی کنم.شاید اینها از نظر خودم و خیلیها ارزش وقت گذاشتن و وقت تلف کردن را نداشته باشد ولی خدا رو چی دیدی شاید یه روزی اینها بعنوان کتابی چاپ شد و من که تا کنون دنبال مال و منالی نبوده ونیستم به نوائی برسم .اونهائی که کتاب مینویسند چی از ما بیشتر دارند؟ سوادشون بیشتره ؟ قلمشون قلمتره؟علم و ایمانشان بیشتره؟ نمیدونم شما بگید.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۲۳:۰۷
دکتر علی قدسی